نامه جمعی از فارغالتحصيلان و فعالان دانشجويی دانشگاههای مشهد در حمايت و دعوتی ديگر از ميرحسين موسوی
رخداد بهار هشتادوهشتِ ايران، تنها تولد يک اتفاق نيست؛ نيز نمیتوان آن را نقطهای عطف يا فصلی نادلخواه ناميد. گام نويی است که به هر حال برداشته میشود و در اين اندک مهلتِ مانده تا روز موعود بايد در زودتر زمانی که بشود، به نحوی اساسی، به چگونگی وعدهای مشترک در گفتار و رفتارِ مرد و ملت پرداخت و اگر مجالی بود انديشهی فتح را در افقهای نزديکِ آرزو، پر و بال پرواز داد.
جناب آقای مهندس موسوی
در اين بهار که حتی فرصتی بر مرور آنچه بر دور و نزديک ما گذشته، باقی نيست؛ و در زمان-فضايی که جامعهی سياسیِ ايران را به شرايط موجودِ کنونی کشانده است؛ جمعی ساده از مردمان اين بوم، در يک انتخابِ اگر نه حسابگرايانه، اما تنها استوار بر چوب پای منطق، حضورِ بالفعلِ شما را در اساسیترين امکانِ حاضر و گرانترين مهلتِ ممکن برای تجديد حياتِ فرهنگی-سياسیِ اجتماعِ ايرانی پذيرفته و بنا داريم به مثابهی تبريکِ اين آشنايی کمی از اولين و حياتیترين علقهی مشترک همهی ما، و با دردناکترين تأثرها، نه از آرمانِ اعتلاء که از دغدغهی موجوديت ايران بگوييم.
در سادهترين بيان، اگرچه انديشهی نخواستن اين زمانهی چون کابوس، در ابتدايیترين گفتار هر اهل سياست و هم اهل زندگی، به نحوی هرچه بیشگونتر و هرچه پرشوکتتر، تبلور و نمودی روزافزون میيابد؛ اما با توجه و تأملی دقيقتر و ظريفتر در تصوير رسمیای که در نهايت از عرصهی عمومیِ اجتماع ايران به دست داده خواهد شد و بهويژه، نظر به ساخت سياسیِ يکهی منسوب به جمهوریِ ايران؛ اين برداشتِ سرراست و عام هرگز نمیتواند چونان برهانی قطعی در نيل به آرامشِ معطوف به پيروزی تلقی شود.
پس شايد از همينجا و به همين نيت باشد که بازیِ بیانتهایِ واژگان برای دستيافتن به زمينههای فکریِ مشترکی آغاز میشود و تا رسيدن به حوزههايی از احساسِ جمعی ادامه میيابد و در نهايت در يک ظهورِ رفتاریِ آشنا در وعدهی ديدار و در پيشگاه آن مکعبهای کفن پوش که چون زهدان، زندگی و آيندهی هستیِ اين ملت را در خود میپرورند، بارور میشود. و نيز شايد که هنر و جوهر سياست در زمانهی ما نه هلدادن و راندن تودهی مردم، که خواندن و کشاندن آحاد ملت به انتخاب آگاهانهی اين ايدهی رفتاری باشد.
به اين راه، ذهنيت تکگو و کنش خودبنيادی که تاکنون بيشتر ديده و شنيده شده، بارزترين عامل ايجاد نوعی ناخرسندی و به دنبال آن عدم شکلگيری همين ايدهی مشترک شدهاست. چه آنکه در زمانهی نو، اگر هم پرهيزی از واژهای خاص يا تأکيد ويژهای بر تعبيری است، و اين حقی پذيرفتهشده است؛ اما فراهم آوردن شرايط گفتوگو نيازی قطعی و بیفاصله برای به ثمر نشاندن ايدهی مذکور در جهت تغيير، نجات، اصلاح، احياء، بازگشت و يا هر امر ديگری جز از شکلِ بی شکل امروز است. و روشن است که در چنين گفتگويی هر چه بيشتر شنيدن خود مردم، و نه چون رسم ساليان اخير شنيدن پژواک آواز خود از حلقوم خلق، هرچه نيکتر، موجزتر و مؤثرتر، راستگفتن را در پی خواهد داشت.
جمع حاضر اگرچه نمیتوانند و نمیپسندند که آنچنان رشيدانه در برابر دوربينها خود را مظهر نخبگی در اجتماع ايرانی بنامند؛ اما تمام پشتوانه و داشتهی تحصيلات آکادميک و مطالعات خود را برای به بارنشاندن اين ايدهی ضروری به خدمت خواهند گرفت و اکنون با اذعان به انتخاب قطعیِ خود، احترام تامِ خود را به تمام تفاوتها و انديشههای حاضر در ميان اکثريت قاطع ملت ايران، يعنی جامعهی خواستار اصلاح (که بعضاً میتواند شامل سياستمداران اصلاحطلب هم بشود) ابراز میداريم و از هيچ تلاشی برای نيل به پيروزی در خرداد هشتاد و هشت، يعنی قلب حتی هيچ هم نخواستن به يک خواستن، فرو نمیگذاريم؛ که تنها و تنها همين نفس پيروزی است که میتواند به حضور اينگونهی حضرتعالی و نيز تلاش مدام و هرچند ناچيز ما معنی دهد.
و تأکيد رسايی داريم بر اينکه اين حمايت نه يک حمايت مشروط است و نه يک اقدامِ از سر ناچاری، ما اعتماد خود را به رهن اين خانه میگذاريم؛ باشد که بتوانيم يا بگذارند که در آن تنها اندکی زندگی کنيم.
و نه در مقام توقع يا انتظار، اما به عنوان يک ضرورت بديهی در عمل سياسی، آن هم در عرصهی عمومی، فوريتی حتمی و حياتی را مبنی بر بسطِ مؤثر و عملیِ زمينههای گفتوگو و نه فقط گفت و بازگفتِ دغدغهها و انديشهها و شرح دلتنگیها، طرح میکنيم. باشد که بر بافندگانِ قادرِ سرنوشت فائق آييم.
شايد اگر توقعی باشد، تنها در اراده به زندگی در زمانهی نو، و تنها در پذيرش واقعيت ناگزير امر عينی چه در مناسبات سياسی و چه در حوزهی اجتماع و دوری هر چه بيشتر از ايدهآلگرايی و پرداختهای ذهنی در اين روز خطر است، حتی اگر همين ايدهآلها دومين عطف اشتراک شخصی هر يک از ما و شما باشد، که به يقين هم هست. بی شک فهم بهتر هر يک از ما نسبت به يکديگر تنها راه رهايی از گردباد امدادهای غيبی اين موسِم و برچيدن بساط خوشگوار چلهنشينی در دههی چهارم است که حتی در اين بهار هم با نويدهای سرد و وهمناک زمستانی آغاز شدهاست.
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پيغام
تو فارغی و به افسوس میرود ايام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از اين ناحيت، نه جای مقام
ملامتم نکند هيچ کس در اين سودا
که عشق میبستاند ز دست عقل زمام
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت؟
گر اين سخن برود، در جهان نماند خام
۱) سيدمحمد شمس
۲) محمدحسين خاکسار
۳) مهدی رحمتی
۴) عليرضا بختياوريان
۵) احسان باقرزاده
۶) حدا داوری
۷) ناصر حافظیمطلق
۸) نويد يعقوبی
۹) اميرحسين توابی
۱۰) جواد فريمانی
۱۱) آرش حيدريان
۱۲) عباس قاسميان
۱۳) محمدرضا زرقی
۱۴) محمد زارعين
۱۵) محمد رضا کلايی
۱۶) سارا شهرکی
۱۷) بهزاد سروری
۱۸) عباس اعرابی
۱۹) فهيمه منتصری
۲۰) ريحانه اکبريان
۲۱) سيد احسان تهامی
۲۲) مرتضی کرامت
۲۳) مينا رضازاده
۲۴) قاسم ايزانلو
۲۵) کاظم اکبرزاده شعرباف
۲۶) سيد محمد موسوی
۲۷) مهدی علیبخشيان