همديگر رو خیلی دوست داشتن ، 5 سالی می شد که ازدواج کرده بودن .ولی از بچه خبری نبود که نبود .تا ایتکه 7 ماهه پیش بود که بالاخره دوا درمون و نذر و نیازاشون جواب داد .
__خانمتون 2 ماهه که بارداره
به زنش قول داد اون روسری قرمز، همون که به سرخی انارهای باغ بالابود رو براش بخره .
بچه پریشب به دنیا اومد ولی خیلی اذیت کرد انگار نمی خواست بیاد بیرون ، انگار می دونست....
نیمه های شب بود که حال زن بد شد باید میرفت از شهر دوا می گرفت .سوار اولین ماشین شد و رفت.
.......
تو یه دستش دوا ها رو گرفته بود و تو دست دیگه روسری که برای زنش گرفته بود همونا که رنگ انار بود .رنگ انارای باغ بالا.همنوجا که اولین بار دیده بودش .
یه روز سرد پاییز بود که دیدش .داغ شده بود داغ داغ.. دخترک تا اون رو دیده بود دست و پاش رو گم کرده بود و انارای قرمزی که تو دستش بود همه ریخته بودن زمین .رفته بود جلو و اون ها رو براش جمع کرده بود ولی وقتی سرش رو بالا کرد که انار ها رو بهش بده دختر رفته بود.
یه ماهه بعد با هم ازدواج کردن تو جهیزیه اش یه دون انار هم بود یه انار سرخ به سرخی همون روسری که زنش خواسته بود و الان همون روسری تو دستش بود......
خوابید، تو خواب زنش رو می دید که روسری سرخ رو سرش کرده و با بچه میاد پیشش .می ره جلو و زنش رو می بوسه طعمش رو حس می کنه .همون طعم دوست داشتنی همون بوی خوب که فقط و فقط زنش داشت .همون بویی که شب اول فهمیده بود، درکش کرده بود و قسمتی از خودش شده بود...
به شهر نزدیک می شدن نمی دونست چرا ولی هرچی نزدیکتر می شدن دلش بیشتر می لرزید نمی دونست چرا ولی دلش نمی خواست به شهر برسه ..
خونشون تو حاشیه شهر بود همون اول شهر .ماشین که پیچید تو خیابون و خونشون رو دید دلش آروم گرفت اومد از ماشین پیاده بشه که یکهو زمین لرزید .....
چشماش رو که بازکرد ، هیچی ندید دود همه جا رو گرفته بود چشم چشم رو نمی دید .از ماشین پرید پایین دواها از دستش افتاد ولی روسری نه ...
رفت سمت خونش .خونه ای ندید ، فقط و فقط یه ننو بود .ننویی که سرخ بود ، سرخ سرخ ، سرخ رنگ انار...
advertisement@gooya.com |
|