گذار از جهان ساده و تك بعدى به سوى پيچيده و چند وجهى
به طور قطع و يقين نمى توان براى آغاز دوران نوين گرايى در اروپا زمان مشخصى را نام برد. رنسانس، هومانيسم و رفرماسيون، جنبش هايى به عمر ده ها سال تا دو سه قرن دست به دست هم دادند و در عصر انحطاط قرون وسطى، شروع دوران جديدى را زمينه ساز شدند.
هنرمندانى كه موطن روحى شان يونان و روم باستان بود، در عرصه هاى مجسمه سازى، نقاشى و نمايشنامه نويسى آثار تحسين برانگيزى آفريدند. تحولاتى چشمگير در علم، هنر، مذهب، نگرش اجتماعى و در اشخاص صورت گرفت. در سايه اين تحولات شان، ارزش و احساسات انسان با نگاه تازه اى مورد ارزيابى قرار گرفت. زمزمه اى آغاز شد كه فقط آخرت و ماوراءالطبيعه هدف نهايى انسان نيست، بلكه انسان دغدغه هاى ديگرى نيز دارد. انسان اين دوره روى ارزش و زيبايى زندگى انگشت گذاشت و براى رسيدن به شادى، سعادت و زندگى بهتر به تكاپو افتاد. دنياى فكرى انسان دگرگون شده بود و افق هاى جديدى در برابر زندگى معنوى مردم گشوده مى شد. عصر باروك شكل زندگى با نشاط و روحى شاداب را نويد مى داد. در نقاشى و بناها رنگ هاى شاد و جذاب جلوه كردند. اما جلال و شكوه ظاهرى تنها در محدوده زندگى بالادستان محصور ماند. دوره باروك در ترديد و دودلى گذشت و مردم كه شاهد بودند، بسيارى از ارزش هاى قديمى پس از مدتى از اعتبار ساقط مى شوند، در دوراهى بين لذت از زندگى و چشم پوشى از امكانات دنيوى رها شدند. مردم فكر مى كردند، داستان هاى كهنه در مورد اينكه جهان چگونه به وجود آمد و هدف از زندگى در اين جهان چيست، طى روز گارى دراز زندگى ما را حفظ كرد، به آرمان ها و به تمايلات عاطفى ما شكل بخشيد و در ما حركت ايجاد كرد، ولى ديگر به خوبى پاسخگو نيست و براى جنبه هاى نوين زندگى چيزى براى گفتن ندارد. صاحبنظران، فلاسفه و هنرمندان با خرده گيرى از عصر باروك به دليل گزافه گويى ها و ظاهر سازى هاى بى مورد، اذعان داشتند كه شايد انسان نوعاً تمايلى به تغيير باور ها، نظام باور ها و مثال واره هاى خود نداشته باشد، اما ظاهراً فرآيند زندگى نوين، افزايش رقابت ها و گذار از مرحله سكون به حركت چاره اى باقى نگذاشته است. در چنين شرايطى خردگرايى به مثابه جنبشى قوى پا به ميدان نهاد و به عنوان مبناى عمل فردى و اجتماعى مشروعيت يافت. نوين گرايى به شكل استفاده از عقل و خرد متجلى شد. خردگرايان مبناى ادراك و قضاوت را عقل و تجربه مى دانستند. آنها تنها آن چيزى را معتبر مى دانستند كه عقل بر آن صحه مى گذاشت. برخى مورد بررسى قرار مى دادند كه مثلاً آيا حقايق سنتى و عقيده اى با عقل جور درمى آيد؟ آيا درستى آنها را مى توان با عقل و خرد به اثبات رساند؟ دسته اى فرديت را در برابر تبعيت مى نهادند. بعضى ديگر با پيروى از گفته كانت «جرات داشته باش تا از عقل و خرد خودت بهره جويى» تلاش مى كردند تا در روابط ميان انسان ها، چه با خود و چه با اجتماع به واسطه شيوه هاى عقلانى هماهنگى ايجاد كنند. خردگرايان سطحى نگرى را مورد نكوهش قرار مى دادند. در عوض آن رفتارى مورد نظرشان بود كه احساس، تخيل و شگفتى ها در آن ديده نشود. حتى در وادى هنر از هنرمندان انتظار داشتند، با ابزارى كه در اختيار دارند، مردم را با رهنمود هاى اخلاقى به سمت بهبود زندگى شان هدايت كنند.
خرد گرايان با كم توجهى به تمايلات و احساس، بيشتر به خواسته هاى عملى تاكيد مى كردند كه مبتنى بر عقل و تجربه بوده و بر روى قانون عمومى بنا شده باشد.
جنبش رئاليستى نيز در اواخر قرن نوزدهم از جنبش هاى مطرح فكرى- هنرى مربوط به دوران نوين است. نابسامانى اجتماعى، ريشه هاى اجتماعى مشكلات انسان ها و توجه به محيط و نژاد از ويژگى هاى برجسته اين دوران فكرى و هنرى است. چارلز داروين و كارل ماركس تاثير قاطعى بر اين دوره گذاشتند. ديگر مدت ها بود كه حناى خوش بينى خرد باورانه رنگ باخته بود. ديگر هيچ كس نمى خواست از توصيف هاى رئاليستى در محيط هاى كارگرى و فقير نشين چيزى بشنود. دوران عظمت ديدگاه رئاليستى به سر آمده بود. ديگر كسى خردباورى و رئاليسم را جام جهان نما نمى دانست.سال هاى پس از ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۵ با سبك اكسپرسيونيسم مشخص مى شود. اين سبك به آن دسته از هنرمندان و آثارشان در آلمان اطلاق شد كه به محتوا و تجربه درونى، روانشناختى ارج مى نهادند. اكسپرسيونيست ها به واسطه تاكيد بر تجارب درونى خود، از سبك رئاليستى كه به دور از احساس، صرفاً به عكسبردارى از واقعيت فيزيكى گرايش داشت، متمايز مى شدند. در اين سال هاى به ظاهر پايدار اجتماعى، اكسپرسيونيست ها كه اغلب از خانواده هاى مرفه و روشنفكر بودند، به پشت ساختار ظاهرى جامعه نظر دوختند و جنبه هاى غير انسانى را در آن مورد انتقاد قرار دادند. آنها به پيشرفت هاى تكنولوژيك و سودمندى علوم با نگاهى انتقادى مى نگريستند و همچنين تحت تاثير جنبه هاى مخرب جنگ قرار داشتند.
advertisement@gooya.com |
|
اين هنرمندان كه اكثراً جوانان پرشورى بودند، مبارزه اى سخت و پرهيجان را آغاز كردند، تا احساس كرامت بشرى را به جاى خردگرايى مستدل، سرد و منطقى بنشانند. در آثار خود احساسات شخصى افراد را مى ستودند. در زندگى شخصى، خود را مكلف به رعايت هيچ قيد و بندى نمى دانستند. پرشور و آزادى طلب بودند. موهاى خود را بلند مى كردند. احساس، خيال، هيجان و تخيل را برتر از عقل و ادراك مى دانستند. هنرمندان اكسپرسيونيست خواستار تغييرات ريشه اى بودند، با انديشه صلح جويانه و احساس هاى تند قصد بهتر سازى دنيا را داشتند. آثارشان متاثر كننده، مهيج و تندروانه بود. آنها مى خواستند به اين طريق ديوار جدايى بين هنرمندان و مردم را در هم بريزند. براى هنر وظيفه تاريخى عظيمى قائل بودند و از راه توسل به هنر رفع اختلافات اجتماعى را ممكن مى دانستند. اكسپرسيونيست ها اصول نظرى پردازش شده اى نداشتند. به جاى آن در آثارشان انديشه جلو رونده «انسان هاى جديد»، فرياد رهايى بخش و تغيير دهنده جاى گرفته بود. اكسپرسيونيست ها مى خواستند احساس درونى خود را مستقيم تر از هر هنرمند ديگرى در دوران هاى گذشته بيان كنند. حتى با تجسم موضوع هاى ترسناك و خشونت بار از طريق آثارشان ديگران را شوكه مى كردند و با اين كار مى خواستند جامعه را بيدار كنند. آنها آخرين شانس براى نجات انسانيت و زوال دنيا را تغيير در تك تك مردم و متعاقب آن تغيير در جامعه مى ديدند. امروزه وقتى ما با آثار اكسپرسيونيست ها مواجه مى شويم، شايد بى اختيار به دورانى خيالى و رويايى بينديشيم، كه در آن هنرمندانى وراى زمان و مكان در دنيايى جادويى و سحر آميز زندگى مى كردند. اما اين تصور نادرست است. واقعيت آن است كه اين دسته از هنرمندان جهت گيرى اجماعى داشتند. در آثار خود، كرامت انسان را برجسته مى كردند و عليه خودكامگى و جنگ موضع مى گرفتند.
دوران نوين گرايى در اوايل قرن بيستم در آلمان با چالشى بزرگ مواجه شد. پيدايى فرهنگ عمومى، حضور گسترده زنان در فعاليت هاى اقتصادى و اجتماعى، گسترش بازار مبادلات، توليد انبوه، فناورى ارتباطات، توسعه سينما و رسانه هاى خبرى كه از ويژگى هاى عمده اين دوره است، با رو به فزونى نهادن ارتش عظيم نيروى كار جوان و فراگير شدن بيكارى و با رقابت جهانى لجام گسيخته همراه شد و با كوشش به منظور مشروعيت بخشيدن به ديكتاتورى به مرز هاى هشداردهنده رسيد. جهان پس از جنگ جهانى دوم با گذار از مرحله عين گرايى محض به مرحله ژرف انديشى و بعد نگرى پا نهاده است. تحولات دو دهه اخير در حوزه ادراك و قضاوت مويد آن است كه از طرفى عينيت گرايى، خيالى واهى، سرابى فريبنده و دام است و از سويى ديگر ذهنيت گرايى هم ديگر جايگزين مناسبى براى عينيت گرايى نيست. ژرف انديشى و بعد نگرى بيانگر نگاه كردن به يك پديده از زواياى مختلف است. با در نظر گرفتن جنبه هاى احتمالاً موثر پديده و ديدن واقعيت هايى كه مى توان از يك پديده ساخت.