advertisement@gooya.com |
|
فیلم مارمولک به دستم رسید. در باب سینمای سیاسی نگفته بسیار است. حتا هنوز ‘گلبول سیاه ِ پازولینیها بخاطر رو کردن دست اربابان جمهوری سالو بر کف ِ چکمهی خونین جغرافیایی نقش بسته است. اما در این عصر ِ نوظهورِ همپیوندی شوم ِ قدرت ها، دانش ِ کشتن ِ دگراندیش از راه دور و دیجیتال را میسرکرده است. دولتهای پروارتر و پرروتر از گذشته سینما و هنر ِ زبان درازی وانتقاد کردن و همزمانِ، تأسی و اقتدا را گسترش داده دموکراسی ِ مماشاتی برای مردم ِ شکست خورده تولید می کنند! مهندس میرسلیم وزیر سابق ارشاد اسلامی در طول عمرش فقط یک حرف خوب زد و آن این بود که : از شما کلاسیک ها دیگر استفاده نمی کنیم، اگر لازم بود خودمان اپوزیسیون اسلامی میسازیم!
بعد مخملباف و کدکنی و سروش نگهبان ، کتاب سوزان در پشت کتابخانه دانشگاه تهران و انقلاب آزادی سخن و هزاران ضربه چاقو به مختاری و دیجیتال بازی ِ ژورنالیستی و اشک تمساح که بابا جان خودسر عمل نکنید، از اینهمه آزادی سوءاستفاده نفرمایید، بگذارید یک کسی به شما اول دستور قتل بدهد! اینهمه آزادی برای تصمیم گیری در کدام کشور پیدا می کنید که قبل از دستور سنگ لحد ِ شاعر را بتراشید! دموکراسی هم حدی دارد!
این هنر سینما و تلویزیون و رادیو و نمایش میگفتم که برای دولتهای پروارتر ، مردم و ملت تولید می کنند!
مک لوهان همین را فریاد می زد.
از رژیم موسولینی با چینه چیتتا و تبلیغات گوبلز برای اعتلای نژاد والا تبار مبل فروش بگیر و بیا تا موسسهی بیگناه ِ فارابی و خانهی سینمای خودمان کت بسته و حلقه بگوش در خدمت ِ تولید ِ ملتی همشکل و همنوا با فرهنگ ِ مماشات به سر می برند و همهگی در حال غرغر سیاسی.! فیلم عوامپسند مارمولک نیز از آن دست فیلمهای بنجل سیاسیست که تنها افتخارش گیردادن به آخوندهائیست که در اریستوکرسی ِ شیرتو شیر ِاسلامی به جائی رسیده اند و این روزها توانستهاند چنگال را در دست چپشان بگیرد و از کاغذ کلینکس استفاده کنند. مبارزهی فرهنگی با آخوندیزم جایش را در این فیلم به فحاشی ِ مشتی لمپن و عوامنگر به اندیشهی متحجر ِ دورهی قبل داده است! همین افشاگری ِ عوامانه یگانه ذلفقار زنگاربستهایست که داریم و اینها را همه باید ازچشم ِ بیمقداری و غیاب نیروهای فرهنگی ِ جامعه دید. صحیح است که این شعبون بیمخ ِ من به تیراژ ِ بیستم برسد و کتاب آشپزی در نمایشگاه کتاب توی خال بزند! علی میماند و حوض ِ تکنوکراسی ِ جوانجاهلکُن! از فتح لیبی و مراکش گرفته تا جبههی روسیه و اکراین و راه کربلا ، درون مایهی قومی و باصطلاح رزم ناو ِ انقلاب جهانی بحث نخستین تولید سینمایی همین " بازتولید ِ تماشاچی ِ تخمهشکن" است.
خیلی از هنرجویانی که در دانشگاه تهران با من هم نیمکت بودند در زمان شاه جیرهخوار رژیم بودند و بعد از انقلاب هم در روند جیرهخواری انقلاب در آمدند و برخی هم تا قلههای فرهنگ رژیم ِ بیفرهنگی خود و خانواده را بالا کشیدند و شاگرد و سرور ِ مکتب جمالعشقیپرور ِ سینما شدند.
پرویز پرستوئی آن زمان جوان محجوبی بود که بطور مستمع آزاد در کلاسهای بازیگری شرکت می کرد. کم حرف بود. بعد از انقلاب به کار سینما پرداخت ، آنهم سینمائی که تولیداش متاسفانه بیشتر برای فروش نوارهای ویدئویی به اتوبوسهای مسافرتی و ترمینالها عرضه می شد به همین دلیل از موضوع و تم ِ سطحی و روزمرهی ِ مردم کوچه بازار و سلیقهی غیر فرهنگی و حتما ضدفرهنگی ِ آنها بهره میگرفت. این واقعیتی محض است که زبان این فیلمها ادبیات ملی سرزمین ما را ، قرنها به عقب برد! نکند فکر کنید من با این هنر باصطلاح پوپولار خصومتی دارم نه که بعضی وقتها برای استراحت فکری بد نیست آدم در سطح قضایا شنا کند اما این را هم نمی توانم ندیده بگیرم که جامعهی ما طبق سفارش ِ برخی راهنمایان روستاشهری تا بندندان خردستیز شده است و این از ویژهگی جوامع فاشیستیست. تاریخ سینما از فتح لیبی گرفته تا جبههی روسیه و اکراین و راه نور و نرماندی همواره در کوشش ِ عوامتراشی و خوابنماسازی و رویاپروری تودهها بوده است. فیلمهایی مثل مومیائی و کمدیهای سبک بیشتر برای تخمه ژاپونی شکستن و هرهر و کرکر خانوادهی سنتی ساخته شدند تا برای ارتقاء فرهنگ و دانش اجتماعی مردم اما متاسفانه این اواخر سناریوی رژیمی که هر وقت خواسته از کاه کوه ساخته و از کوه، کاه با ایجاد هیاهو و جنجال مصنوعی دارد یکی از همین تولیدات بنجل را فیلمی انقلابی بر علیه نظام حاکم قالب می کند. و امروزه با کمال تعجب شاهدیم اپوزیسیون خارج از کشور که در اندیشههای لمپنی آدم را یاد ولایت میاندازد چنین پدیدههای سطحی را تنها بخاطر انتقامکشی از آخوندها، حلوا حلوا میکند به همان شکل که سابقا برای انتقامکشی از درباریهای بیشرف، رژیم آخوندی را حلوا حلوا کرد!
فیلم مارمولک در ظاهر یک فیلم آلترناتیو و پیامدار ِ راه رهائی شناخته شده و در رسانهها و اینترنت خبر اول سرزمینی است که ربع قرن اسیر تیرهترین بحرانها و نابسامانیهای تاریخ معاصر بوده است. جامعهای که در آن بدهیهای خارجی تنها رقم رشد روزافزون است. در این فیلم تمی را دنبال می کنیم که در اصطلاح تلویزیون لاریجانی به آن طنز مطنز گویند و اسباب اولیهی کروکر و مسخ تودههای خوابالود بعد از اخبار ساعت هشت شب است!
دزدی با لباس آخوندی از زندان می گریزد. بعد از سوء استفاده از این و آن و فحاشی مستقیم به این و آن مثل:
" خواهرت را با مادرت چفت می کنم."
" زن خوشگل که روی زمین نمیماند!"
" آخ بمیرم اگه شوهرت کتکات می زنه!"
" برو حال کن پسر با این مالها!"
باعث انبساط خاطر ملتی میشود که قرنهاست دنبال حالوهول میگردد.
دزد ِ تو دل برو در لباس آخوندی به منبر هم می رود و فرایض دموکراتیک را به مردم گوشزد می کند که هرکس خدای خودش را دارد و حرفهای عامیانه از این دست... در روند قصه دزد به آدمی نیکوکار و مردم دوست تبدیل می شود و پلیسهای باهوش که او را یافته اند در نهایت از تعقیب او چشم می پوشند هر چند او مایل است از مملکت بگریزد مثل سارقینی که قبلا به خارج گریختند. شاید! همانطور که می بینید فیلم پیام اجتماعی مشخصی را حمل نمی کند و صرفا برای فروش و گیشه تولید شده که بیشتر مورد توجه خالهخان باجیها و مخالفان ِ همکیش ِ این جمهوری قرار گیرد و جان می دهد برای شکستن تخمهکدوی سیاسی.
عجب شهامتی! میگویم بابا چنین سناریوئی صرفا از زیر دست حاجی ابطهیها اجازهی اکران می گیرد و از سوی همانها توقیف میشود و مردم ِ متعجب از شهامت وچشمانی درخشان از تحسین شاهدند این قهرمانان و این سازندگان فیلم چگونه جسارت انتقاد به جلادان خویش را کسب کردهاند. مگر یک آدم عادی با شجاعت متوسط می تواند جلوی پارچهای که مقدم مهدی موعود بر آن گرامی داشته شده یک دزد سابقه دار را به منبر ببرد! آن هم در سرزمینی که جابجائی ِ یک نقطه در بکشید یا نکشید سرنوشت آدم را کف دستش می گذارد. آیا تماشاچی خام و خوابنما شده است یا تماشاچی همیشه خام وخوابنما بوده است. اما صرفنظر از بازده تجاری هنگفتی که این فیلم کم ارزش عاید ِ سازندهگان می کند نکتههای تلخی در آن نهفته دارد که مرا به نوشتن در بارهیاش ترغیب کرده است. هرچند فیلم مارمولک واقعا به دوبار دیدناش نمیارزد و در برخی مواقع حتا یک بار دیدنش هم دردی اجتماعی را دوا نمی کند که هیچ، دردی بر دردهای اجتماعی می افزاید. درد مضاعف آن است که فیلم مارمولک علیرغم سرخاب سفیداب انقلابیگری و ذالفقار زنگاربستهی رهایی در هوا چرخاندن، فیلمی ارتجاعی و کم بنیه است و مثل خیلی از فیلم های دوره ، شدیدا زنستیز است و درد مضاعف همینجاست که دقیقا همین فیلم کمارزش از نظر اجتماعی بخاطر چند متلک نیشدار به آخوندها، یک شبه فیلم ِ رهائی بخش شناخته شده و تمام رنگی را بار ِ ننگی می کند. شخصیتهای زن در فیلم مارمولک همهگی فاحشه و پاانداز و جاکش و آکله و باقی ،معتاد و تیغکشاند و جاعل ِ گذرنامه و مشنگ و دیوانه و باصطلاح فلان جایشان می خارد!
در سکانس قطار هنگامی که پرویز پرستوئی نقش دزدی در لباس آخوند را ایفا می کند زن جوانی وارد کوپه قطار شده متعاقب او مادرش نیز وارد می شود و مادر، سر گفتگو را با دزد ِ آخوند شده ( نه آخوند ِ دزد شده ) میگشاید.
مادر به آخوند حالی میکند که دخترش طلاق گرفته و دنبال شوهر میگردد و به دخترش پیشنهاد میکند جای ِ کتکهای شوهر سابقاش را به آخوند نشان دهد! بعد مادر ناگهان بطور مصنوعی بهخواب میرود و دختر به آخوند پیشنهاد میکند که پردهها را بکشد! فیلم انقلابی و رهاییبخش ما صرفا در این سکانس به تماشاچی ثابت نمیکند که همهی زنها را در هرلحظه میتوان با کمترین پرداختی مورد تجاوز قرار داد. عجیب است که مادر دختر بخاطر فقر و تنگدستی اجتماعی نیست که دخترش را بغل این و آن میاندازد بلکه بخاطر عرقخور بودن شوهر سابق دخترش این وساطت را بعهده میگیرد!
در سکانس دیگری از این فیلم باز دختر با آخوند تقلبی روبرو میشود. دختر بعد از خرید سبزی به خانه میرود. آخوند تقلبی میپرسد اگر میخواهی میتوانم بارت را تا منزل بیاورم و دختر میگوید که مادرش منزل نیست ولی آخوند میتواند بار را بیاورد به شرط آنکه بروند بالا یک چای با هم بخورند! پیشنهادهای جنسی صرفا از سوی زن مطرح میشود گویی زنان همیشه مایلند یک نفر را به روی ... بکشند. این اندیشه حتما تنها بخش رهایی دهنده به اسارت زنان است! جالب آنکه آخوند این پیشنهاد را رد میکند با نفس عماره به گفته خودش مبارزه میکند و آن را شکست میدهد گویی زن شیطان رجیم است که آدم را وسوسه میکند. بعد آخوند با یک حرکت انقلابی شوهر سابق زن را صدا میکند و او را با دختر ِ آماده به خدمت به خانه و زندگی برمیگرداند! بعد دزد واقعا به آخوند نیکوکار بدل میشود و پلیسها از تعقیب او دست برمیدارند! فیلم تمام میشود اما معلوم نیست دختر در غیاب شوهر خویش چند نفر را به خوردن چای قندپهلو به اتاق بالا دعوت کند.
در یک کلام، اندیشههای رهائی ِ این خلق ِ نابکار به درد همان تخمهشکستنها و دامبل دیمبل کردن سیزده بدری و شوورشووری میخورد. نمیتوان باور کرد چنین فیلم متحجری بعنوان آلترناتیو رهائی در جامعهای معاصر شناخته شود اما این عین حقیقت است! ذلفقار زنگاربستهی رهائی ِ بنجُل ِ ما در هوایی مسموم از انیدرید کربنیک میچرخد و در حمایت مشتی لمپن ِ معترض به هیچچیز و همهچیز، از آخوندیزم ِ نفرتانگیز فاصله میگیرد تا در سیستمی بیریشهتر از آخوندیزم ِ رادیکال یعنی آخوندیزم ِ دموکراتیک لوسآنجلسی خودش را قالببندی کند.گوئی خدائی هم در آینده برای حفظ این قوم بداندیش ِ تخمهشکن آفتابی نخواهد شد.
فیلم مارمولک چنین نتیجهای به دستم داد که ساعت رهائی واقعی به فردائی بسیار دور حوالت داده شده و قوم ایرانی برای ذرهای آزادی واقعی که شناخت شخصیت و هویت واقعی زنان، از ضروریتهای انکارناپذیر آن است، حالا حالاها باید بدود!
شاید هم...تاریخ را چه دیدی؟
سیروس شاملو
sirusshamlu@yahoo.com